عید قربان مبااااااااااااااارک
داری نَ نَی میکنی
امروز صبح زود بیدار شدیم و بعد خوندن نماز عید آماده شدیم که با هم بریم خونه مادر جون تا قربونی کنیم و طبق معمول رفتی جلو نشستی به من میگی نه یعنی نیا جلو.
محیا و پسر عمه هاش محسن و آروین(البه محیا از گوسفند میترسید)
آروین بلا
محیا ببیی چی میگه: بَــــــ
آخ جون گوشت زود باشین کباب آماده کنین گشنمه
در آخر هم بگم که محیا خانم و آقا آروین شدیدا غوغا کرده بودن و از صبح تا غروب فقط بازی کردن و تو حیاط بودن وقتی اومدیم خون محیا از ساعت 7 خوابید تا صبح فردا البته نخوابید بیهوش شد
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی