محیا جونمحیا جون، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

دخمر طلای مامان

دختر گل مامان سلااااااااااااااااااااااااااااام

 

 

سلام عزیزم.این وبلاگ رو برات ساختم تا به عنوان یکی از آلبوم خاطرات برات بمونه.امیدوارم خوشت بیاد مامان جون

.............

سلام عزیزم با این عکس اومدم فقط بگم به فکر اینجا هستم ولی موقعیت و روحیم خوب نیست.   این عکست واسه یه هفته قبل تاریخ ثبت عکست   دوستت دارم مامانی ...
11 ارديبهشت 1395

نمیدونم چی بگم؟

سلام دختر خوشگلم متاسفم که بعد از مدت طولانی اومدم و بجای گذاشتن خبرهای شاد مجبورم این پست رو برات بزارم دختر گلم تو هنوز کوچیکی و نمیدونی چه بلایی سرمون اومده و ما هم نتونستیم بهت بگیم.فقط تا اینجا میدونی که مامان سرور عزیزت مریضه و عمل کرده و کل ماه رمضون با دعای تو که اون دستای کوچیکتو میبردی بالا و میگفتی خدایا مامان سرورمو شفا بده افطار کردیم و اشک ریختیم .هر وقت مشهد میرفتیم یا توی تلویزیون حرم امام رضا رو میدیدی بازم همون دعا رو میکردی ولی نمیدونم چرا خدا دستای کوچیکتو خالی برگردوند شاید قسمت این بود. 19 مهر بود که عموی مامانی زنگ زد و گفت حاضر شو ببرمت مشهد و اونجا فهمیدم یه خاکی داره تو سرم میشه تا مشهد 10ساعت خودمو خورد...
10 آبان 1394

تولد دوسالگی طلای مامان

عزیز دلم تولدت مبارک. 30 مرداد امسال واست یه تولد خونوادگی کوچیک گرفتم. فقط مامان بزرگا و پدر جون عمه وجونی ها و ندددایی بودن.کلا 20 نفر بودیم. خواستیم شام بدیم همه گفتن بعد شام و ماهم بعد شام یه جشن کوشولو گرفتیم بهت خیییییییییلی خوش گذشت و همش میرقصیدی آخر جشنت هم تو آروین زدین به سیم آخر فقط می پریدین میرقصیدین راستی اینم بگم چون سفارش کیکت عجله ای شد خیلی قیافش جالب نشد ولی مزش عالی بود و اینکه کوزه گر از کوزه شکسته آب میخوره اینجا که واست تم طراحی کردم ولی بخاطر سر کار رفتنم وقت نکردم ببرم واسه چاپ   این دوچرخه رو پدر جون (بابا و مامان  مامانی ) واست خرید .دستشون درد نکنه ...
11 مهر 1393

عکس هایی از 21 تا 24 ماهگیت

عاشق زدن کلیپس یکی از بازی های مورد علاقه دخترم ردیف کردن کفش   بدون شرح!میگی پاهام هوا بخوره     اینم عکس سفر دوروزمون به هزار جریب(بیشه بنه روستای کوهستانی گلوگاه) و این هم برداشت گوجه با دستای کوچولوی دخترم دریا زیبای میانکاله ...
11 مهر 1393

دختر بلبل من

عزیزم شما خیلی زود کلمات رو یاد گرفتی و کاملا صحبت میکنی فقط بعضی چیزا رو جالب میگی مثلا به شیر میگی:ایش زن دایی: نددایی افتادم:استادم نیوفتی:نئوستی کتابخونه:کمانانه زینب:نم نم بیشتر کلمات رو درست تلفظ میکی و هرکی باهات برخورد داره فکر نمیکنه دوسالت باشه. تو خونه شدیدا آتیش میسوزونی ولی بیرون اینقدر آرومی که حتی خودم هم باورم نمیشه همون محیا باشی
11 مهر 1393