محیا جونمحیا جون، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

دخمر طلای مامان

بدون شرح.....

دختر گلم هر وقت بهت میگیم عروسکتو لالا بده فورا بغلش میکنی و تکونش میدی.     عاشق عینکی و میری از تو کشوت بر میداری میزاری رو چشمات و میگی که روسری سرت کنم اونوقت خانم میشی میری یه گوشه میشینی     ...
25 مهر 1392

بالاخره جشن تولد رنگینکمونی پروانه کوشولی ما برگزار شد

بعد کلی استرس و کار بالاخره جشن تولدت برگزار بود همه چی خوب بود ولی کیکی که مامان برات سفارش داد این نبود و آقای قناد به بهانه پیدا نکردن قالب مدلشو عوض کرد که خوشگل نبود ولی خوشمزه بود. راستی چون دندونات دیر در اومد دندونی و تولدتو با هم گرفتیم. آش دندونی     تزیینات که همش کار خودم بود (حتی طراحی تمت)   میوه و غذا الویه ، آش دندونی ، کارامل پروانه کوچولو کیک در آخرم کادو ها که بیشترش پول بود و تمیز کردن خونه آخیــــــش حالا باخیال راحت بشینم کیک بخورم در آخرهم باید بگم کادو مامان بابا یه زنجیر طلا عزیزجون وپدر جون100 تومن ...
2 شهريور 1392

عزیز دلم قدم برداشتنت مبارک

دخترم با تموم شدن 10ماهگیش تونست خودش به تنهایی قدم برداره و راه بره. از وقتی راه افتادی وقتی میریم خونه عزیزجون دم در میشینی گریه میکنی که بری تو پارک روبروی خونشون بازی کنی. ...
2 شهريور 1392

دختر بدل کار

محیا گلی تو ماه رمضون نمیزاشت کسی قرآن بخونه.هر وقت جایی قرآن با رحلش میدی خودش بدون کمک میرفت روی رحل می نشست.و لی هم ذوق میکرد که تنهایی موفق شده.   بعدشم هر وقت پدر جون میخواست بره نون بخره محیا هم میرفت ولی ببینید چطوری میرفت.............. ...
2 شهريور 1392

شیطونی های محیا خانم

دخترم دیگه خیــــــــــلی شیطون شدی و همش تو آشپزخونه مشغول خرابکاری هستی این عکسارم وقتی انداتم که منو عزیز جون مشغول کار کردن برای عروسی دایی جون بودیم و یهو تو رو دیدیم که کل کابینت خونه عزیز جونو خالی کردی و وقتی هم این کارو انجام میدی صدات در نمیاد و شدیدا مشغول میشی   ...
2 شهريور 1392