محیا جونمحیا جون، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

دخمر طلای مامان

سلام سلام سلام

سلام دختر گلم تاخیر چند ماه ی منو ببخش سرم حسااااابی شلوغ بود و شماهم که قربونت برم نمیزاری مامان سمت کامپیوتر بره و فورا شروع میکنی به جیغ زدن که مال من میخوام نی نی ببینم. حالا بعد مدتها اومدم تا وبلاگتو بروز کنم. .: محیا جون تا این لحظه ، 2 سال و 1 ماه و 11 روز سن دارد :. ...
11 مهر 1393

عکسای جامونده 92

دختر گلم این عکست مال اون اون موقعیه که مامان شما رو گذاشت خونه خاله جون زهرا و خودش رفت بازار که برات خرید عید کنه.اوناهم فکر کردن برات لباس راحتی نبردم لباسای محمد حسینو تنت کردن که البته خیییلی ذوق کردی چون عاشق لباسای راحتی هستی.   اینجا هم خونه خاله جون فاطمه و خدا نکنه شما 4 تا باهم باشین کلا میترکونین. از راست فاطیما جون -محیا جونم - محمد حسین و امیر علی اون روزهم منو بابایی داشتیم فرش میشستیم خودت رفتی با محمد حسین بازی کنیو تا آخر شب همه جا باهاشون گشتی بهونه مارو هم نگرفتی.(محمد حسینم مثل مادر بهت رسید.بهت غذاداد.لباساتو تنت میکردو.....) و این هم تولد 18 ماهگی دخترم که یه جشن کوچیک سه نفره گرفتیم و کل...
8 فروردين 1393

اینا گزینه‌های روی میز ماست

یک … لحظه لحظه خاطرات بهمنی که یک دفعه بهار شد بهمنی که بوی گل گرفت و سوسن و یاسمن بهمنی که غرق شوق و شور بود، انفجار نور بود   دو … سرزمینی که نگاش به آسمونه و حسابش از زمین جداست ذره ذره خاکش از غرور و غیرته سرزمینی که شن کویرشم، لشکر خداست   سه… بغض ناتموم مادری بالاسر جنازۀ پسر بغضی که یک‌مرتبه صدا میشه سکوت رو میشکنه ای تموم بچه‌هام فدای تو یا حسین این گلم نثار کربلای تو یا حسین * ای پدر و مادرم فدای تو یا حسین زندگیم فدای کربلای تو یا حسین *   چهار… ایستادن یه نوجوون بدون ذره‌ای ترس و آرزو روبروی تانک‌های روبرو   پنج&hell...
28 بهمن 1392